رد شدن به محتوای اصلی

وجود و دریای خرد در انجمن فرهيختگان ايران

وجود و دریای خرد
پدری به زور فرزند نوجوان خویش را نزد استاد آورد و گفت : من با خانواده ام تازه به شهر ابیورد آمده ایم فرزندم می پندارد همه چیز را می داند و نیاز به درس و مکتب ندارد .
استاد رو به فرزند او کرد و پرسید : آیا اینچنین است ؟
نوجوان گفت : آیا میزان فهم ما از جهان بیشتر از آن چیزی ست که می اندیشیم ؟
استاد گفت : خیر
نوجوان پرسید آیا فهم ما بالاتر از دیده ، تصور و خیال ماست ؟
استاد پاسخ داد : خیر ، بیشتر نیست
نوجوان گفت : حد خیال ، تصور و دیده ما آیا بیشتر از خرد و رشد عقلی و سنی ماست ؟
استاد پاسخ داد خیر نیست
نوجوان گفت : پس خرد که ماحصل دانش و تجربه هست و سن که در گذر ایام بدست می آید شاه بیت وجودی هر انسان است .
استاد گفت آری چنین است .
نوجوان گفت دانش در کف دست استاد است و تجربه در دم خوری با پیران با تجربه و همچنین کار و سفر .
استاد گفت آری اینچنین است .
نوجوان گفت : من به نیکی می دانم سخن شما چیست چون کتاب های مکتب خانه ها را خوانده ام و به یاد سپرده ام امروز بر آنم که به سفر باشم و با پیران گفتگو کنم .
استاد گفت : خرد همچون دریاست . هر یک از ما با این دریا وجودمان را سیراب می کنیم و درختان و گلهای وجودمان را شکوفا می سازیم . در کتاب ، دریایی از خرد نهفته است اگر می گویی همه را نیک می دانی . خواهم گفت این دریا همچون سیل هستی وجودت را پوشانیده و کمالی در تو نیست . جز غرقه شدن در خردی که نه عرض آن را می دانی و نه طول آنرا . تنها زمانی خرد باعث کمال تو می گردد که تو وجود داشته باشی . دیده شوی و سبزی کمال را که در وجودت نقش بسته به همگان نشان دهی ، آنکه راه تو را می رود در نهایت در جوانی پیر شده و با همان کمالی که هیچ گاه درست درکش نکرده منزوی می گردد. چون همگان را خالی از آن خردی می بیند که در وجود بی وجود خویش می بیند .
نوجوان پرسید مگر نباید به دریای خرد فرود آمد .
استاد گفت باید خرد را مانند باران بر وجود خویش باراند و وجود خویش را سبز کرد که این کمال و دلپذیری است .
پانزده سال بعد استاد مرد ژولیده ایی را در کنار مکتب خانه خویش دید که به شاگردان مشتاق دانش می نگرد و حرفهای آنها را گوش می دهد . آن مرد ژولیده پیش آمد و گفت من هم نوجوان غرقه در دریایم که به مکتب شما نیامدم و امروز می بینم همه چیز برایم بی مفهوم است . و امروز می فهمم مسیرم درست نبوده و افسوس که جوانی و بهار زندگی خویش را در این راه باختم . استاد گفت به گرمابه رو و موی و ریش کوتاه کن پیشم بیا تا به تو بگویم چه باید کرد .
مرد نیز چنین کرد و استاد یکی از همان کتابهایی را که مرد زمانی گفته بود آن را بخوبی می داند داد و گفت یک بار دیگر بخوان و دوباره پیشم بیا مرد فردای آن روز پیش آمد و گفت خواندم .استاد گفت حالا هر روز تنها یک صفحه از این کتاب را برای شاگردان بخوان و آموزش بده . و اینبار با این کار زمین وجود خویش را از زیر این دریای مهیب خارج ساز .

متفکر یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : خرد در دانسته های ما دیده نمی شود ، خرد تنها در کردار ما هویدا می گردد .
سه سال گذشت . آن مرد ، استاد بی مانندی شده بود که از سراسر گیتی شاگردانی به پای درس و مکتبش می شتافتند.

http://www.iran-far.com/showthread.php?t=516&page=34

و سایت : http://daftarm.blogspot.com/


نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

فلاسفه

تقريبا هر چيزي كه وجود دارد در معرض تاويل است؛ زندگي خود چيزي نيست جز ستيزه و جدال ارزش ها و مبارزه براي تاويل انديشه ها و آرمان ها . فردريش نيچه   گيتي همواره در حال زايش است و پويشي آرام در همه گونه هاي آن در حال پيدايش است . ارد بزرگ   من بين ديوانگي و مست فرقي نمي بينم جزاينكه ديوانگي مدت طولانيتري دارد . سه نه ك   زندگي رنج و درد نيست هديه ايي است براي شاد بودن . مادر گيتي جام زهر بر دهان کودک خويش نمي گذارد ، او مي پروراند براي بهروزي و خوشبختي . ارد بزرگ راستی بکارید که تنها از دانه پاک درخت تناور رشد می کند . آرشیت هيچ گاه عشق به همدم را پاينده مپندار و از روزي که دل مي بندي اين نيرو را نيز در خويش بيافرين که اگر تنهايت گذاشت نشکني و اگر شکستي باز هم ناميد نشو  چرا که آرام جان ديگري در راه است . ارد بزرگ   گاه لازم است که انسان ديدگان خود راببندد ، زيرا اغلب خود را به نابينايي زدن نيز نوعي خوشبختي است . نيوتون   نفرت همان خشم و غضب است که روي هم انباشته شده است . سيسرون   برنامه داشتن ويژه گي آدمهاي کارآمد است . ارد بزرگ   کسي که فکر نمي کند ، به ندرت دم فرو مي بندد . نيوتن  

ارد دوم و سورنا

داستانهایی از تاریخ ایران می گویند زمانی که سورنا سردار شجاع سپاه امپراتور ایران(( ارد دوم )) از جنگ بر می گشت به پیرزنی برخورد . پیرزن به او گفت وقتی به جنگ می رفتی به چه دلبسته بودی ؟ گفت به هیچ ! تنها اندیشه ام نجات کشورم بود . پیرزن گفت و اکنون به چه چیز ؟ سورنا پاسخ داد به ادامه نگاهبانی از ایران زمین . پیرزن با نگاهی مهربانانه از او پرسید : آیا کسی هست که بخواهی بخاطرش جان دهی ؟ سورنا گفت : برای شاهنشاه ایران حاضرم هر کاری بکنم . پیرزن گفت : آنانی را که شکست دادی برای آیندگان خواهند نوشت کسی که جانت را برایش میدهی تو را کشته است و فرزندان سرزمینت از تو به بزرگی یاد می کنند و از او به بدی ! سورنا پاسخ داد : ما فدایی این آب و خاکیم . مهم اینست که همه قلبمان برای ایران می تپد . من سربازی بیش نیستم و رشادت سرباز را به شجاعت فرمانده سپاه می شناسند و آن من نیستم . پیرزن گفت : وقتی پادشاه نیک ایران زمین از اینجا می گذشت همین سخن را به او گفتم و او گفت پیروزی سپاه در دست سربازان شجاع ایران زمین است نه فرمان من . اشک در دیدگان سورنا گرد آمد . بر اسب نشست . سپاهش به

ابو اسماعیل عبدالله پسر ابومنصور محمد انصاری هروی معروف به خواجه عبدالله انصاری

ابو اسماعیل عبدالله پسر ابومنصور محمد انصاری هروی غروب روز جمعه دوم شعبان 396 هـ.ق در كهندز هرات از مادری كه اهل بلخ بود تولد یافت. خانواده‏اش نسب به ابوایوب خالد بن یزید انصاری (وفات: 5 هـ.ق) صحابی معروف می‏رسانید. این ابوایوب همان كسی است كه رسو ل اكرم (ص) هنگام هجرت از مكه به مدینه در خانه‏آش فرود آمد و به همین مناسبت میزبان خوشبخت را صاحب رحل خواندند. عبدالله كه فرزند محبوب خانواده بود، از همان سالهای كودكی از استادان فن، علم حدیث و تفسیر آموخت. از جمله استادانش یحیی بن عمار شیبانی را نام برده‏اند كه از شیراز به هرات آمده و به تعلیم و تدریس مشغول بود و سعی داشت كه سنت عرفا را با شریعت تطبیق دهد و این راه و روش در مشرب شاگردش نیز اثری پایدار به جا گذاشت. بنا بر مشهور در همان سنین، به یمن حافظه قوی جلب نظر كرد و در كسب مقدمات و حفظ قرآن و اشعار عربی امتیازی یافت. هر چند استادانش شافعی مذهب بودند دیری نگذشت كه مذهب حنبلی اختیار كرد. به سال 417 هـ.ق در 21 سالگی برای تكمیل تحصیلات به نیشابور رفت. سپس به طوس و بسطام سفر كرد و به سماع و ضبط حدیث همت گماشت. در سال 423 هـ.ق عازم سفر حج شد و